آرنیکا نفس مامان وبابا |
|||
پنج شنبه 19 / 5 / 1391برچسب:, :: 12:55 AM :: نويسنده : مامانی
جیگر مامان دیشب افطار خونه عمو رضا مهمون بودیم .همه ی فامیل اونجا بودن,همه دلشون واسه تو تنگ شده بود آخه چندروزی بود که ندیده بودنت,تا رسیدیم اونجا همه میخواستن تو رو بغل کنن تو هم همینجوری خودت و چسبونده بودی به من و بغل هیچکی نمیرفتی عسلم تازه عمو غفور که خیلی دوست دارهاومد که باهات بازی کنه یهو زدی زیر گریهاما تا بچه ها رو دیدی که تو اتاق دارن بازی میکنن هی منو هل دادی سمت اتاق منم گذاشتمت پیش بچه ها تا باهاشون بازی کنی فدات بشم. دیگه کم کم یخت وا شد و با همه صمیمی شدی تازه واسشون کلی شیرین کاری هم کردی قربونت بشم که خودتو تو دل همه جا کردی اینم یه عکس از دیشب که نشستی پیش مادرجون(مامان بزرگ مامانی) اینجا هم که بلههههههههههههه یعنی یعنی داری غذا میخوری ولی یه ذره هم نخوردی! نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|